از سقوط تا امروز؛ «پشت درهای بسته»

از سقوط تا امروز؛ «پشت درهای بسته»
Photo: RM Media

سال اول دانشگاهم است، در رشته‌ای که دوست دارم و در ولایتی که انتخاب کرده‌ام. رفتن به دانشگاه و مستقلانه زندگی کردن، همیشه یکی از آرزوهای کودکی‌ام بود. امروز، من بخشی از آن رویا را تجربه می‌کنم.

صبح‌ها با بایسیکل‌سواری شروع می‌کنم و بعد دَوِش می‌کنم. در کلاس‌های نوازندگی شرکت می‌کنم و پیانو و گیتار می‌نوازم. با دوستانم درس می‌خوانیم، پروژه انجام می‌دهیم، سفرهای کوتاه می‌رویم و سعی می‌کنیم از زندگی لذت ببریم. هر لحظه، هر لبخند و هر موفقیت کوچک، برایم شیرین است.

اما صبر کنید... این‌ها واقعیت نیست، هنوز هم فقط یک رویا هستند؛ رویایی ساده که بسیاری از دختران افغانستان از داشتنش محروم‌اند. چرا؟ چون دخترند. همین.

چهار سال است که در آرزوی رفتن به مکتب و دانشگاه زندگی کرده‌ام. چهار سال است که افسردگی و ناامیدی را تجربه می‌کنم و هر روز با آن می‌جنگم. هر روز که تلاش می‌کنم، خودم را جمع می‌کنم و به خودم می‌گویم: «تو باید ادامه دهی، برای خودت و برای همه‌ی دخترانی که نمی‌توانند.»

یادم است دو سال پیش وقتی در کورس بودیم، طالبان آمدند و کورس‌ها را به روی ما بستند. از استاد پرسیدیم: «استاد، حداقل می‌توانیم انگلیسی بخوانیم؟» پاسخ او کوتاه و تلخ بود: «ما اجازه درس دادن به دخترها را نداریم.» اما این پایان ما نبود. در خانه ادامه دادیم؛ آنلاین، با کتاب‌هایی که در دسترس بود، با تلاش و امید.

این محدودیت‌ها و دردها ما را قوی‌تر کردند. ما یاد گرفتیم که تسلیم نشویم، که خودمان باشیم و راه یادگیری و پیشرفت را حتی در کوچک‌ترین فرصت‌ها پیدا کنیم. ما هنوز می‌خواهیم زندگی کنیم، بخوانیم، و پیشرفت کنیم.

اما واقعیت تلخ این است که اگر این شرایط ادامه پیدا کند، در آینده نه چندان دور داکتر زن نخواهیم داشت که زنان را درمان کند، معلم نخواهیم داشت که دختران را آموزش دهد، پرستار نخواهیم داشت که بیماران را مراقبت کند و خبرنگار زن نخواهیم داشت که صدای ما را به جهان برساند. هنوز خیلی از ما در خانه محبوسیم و جهان فقط تماشا می‌کند.

با این حال، ما ادامه می‌دهیم؛ درس می‌خوانیم، می‌آموزیم، می‌نوازیم و تلاش می‌کنیم رویای ساده‌ی خود را زنده نگه داریم. هر کتاب، هر نت موسیقی و هر لحظه‌ی آزادی کوچک، یادآوری می‌کند که هنوز می‌توانیم بخوانیم و زندگی کنیم.

–مطهره هاشمی