آزار آنلاین «حادثه» نیست، یک «سازوکار» است
کارزار «۱۶روز فعالیت علیه خشونت» یک حرکت جهانی برای افزایش آگاهی و فشار برای پایان خشونت مبتنی بر جنسیت علیه زنان و دختران است که هر سال از ۲۵ نوامبر، روز جهانی منع خشونت علیه زنان، تا ۱۰ دسامبر، روز جهانی حقوق بشر ادامه دارد. شعار امسال این کارزار، «اتحاد برای پایان خشونت دیجیتال علیه همه زنان و دختران» است.
رسانه دیدبان قصد دارد در جریان این کارزار، اخبار و گزارشهای مربوط به زنان و دختران افغانستان را همراه با دلنوشتهها و شرح تجربههای شخصی آنان از انواع خشونت و محدودیت در صفحه ویژه «۱۶روز فعالیت علیه خشونت» منتشر کند.
نویسنده: خدیجه
هفدهساله بودم و صنف ده مکتب را میخواندم؛ سنّی که هنوز آدم از جهان فقط نیمهی پاکیزهاش را میشناسد و دوست دارد همهچیز را کشف کند و بشناسد. در کنار درسهای مکتب به صنف خوشنویسی میرفتم. روی کتابچهها شعر مینوشتم با ظرافت. در صنف، ما را به سه گروه تقسیم میکردند: فعالها، ساکتها، و آنهایی که همیشه در حاشیه بودند. من در گروه فعالها بودم؛ بحث میکردیم، نظر میدادیم، بیشتر این بحثها در ساعات مضمون دینی رخ میداد. یکی از دخترها—همسن و همقیافه خودم—همیشه از دین و سنت دفاع میکرد. دین را مقدس و سیاست را لازمهی زندگی میدانست. مخالف آنچه ما دوست میداشتیم بود. شعارش این بود که: دختر نباید از مبایل استفاده کند. میگفت فضای مجازی «گمراهی» است. آن روزها فقط فکر میکردم نگاهش قدری سختگیرانه است؛ هنوز نمیفهمیدم پشت این حرف چه ترسی خوابیده است.
بعد از آمدن طالبان و بستهشدن مکاتب، برای نخستینبار موبایل خریدم. نه برای «گمراهی»، بلکه برای ارتباط با دنیا، برای هنر و نوشتن. میخواستم اجتماعی را که طالبان از من گرفتند، در فضای مجازی جستوجو کنم. تازه وارد فضای مجازی شده بودم؛ از فیسبوک بیشتر اخبار را دنبال میکردم و از واتساپ و تلگرام با همصنفیهایم در ارتباط بودم. از افکار پلید جامعه هیچ نمیدانستم، کسی راجع به این افکار چیزی برایم نگفته بود. نمیدانستم برخی آدمها در آن سوی صفحه چه نقشههایی در سر دارند.
چند ماهی گذشته بود، روزی پستی را در فیسبوک که راجع به کتابی بود لایک کردم و نظرم را نوشتم. چند ساعت بعد که آنلاین شدم، دیدم کسی نظرم را لایک کرده و از برداشتم تعریف کرده است. همان شب برایم درخواست فرستاد و پیام داد. عکس پروفایلش را نگاه کردم، مردی بود با کت و شلوار و محترم به نظر میرسید. درخواست را قبول نکردم، اما پیامش را باز کردم که از ذوق هنریام تعریف کرده بود. همین که تشکر کردم، سنوسالم را پرسید. در جواب دادن دودل شدم و دیگر پیامش را باز نکردم. بارها و بارها پیام میفرستاد که چرا جواب نمیدهم. چندین بار در شب تماس گرفت و جواب ندادم. و بعد نوشت که قصد مزاحمت نداشته و فقط میخواسته با من آشنا شود. اما بهتدریج لحن عوض شد؛ پیامها آمیخته شد با کلماتی که آن زمان حتی نمیتوانستم درست بفهمم. درخواستهای جنسی پنهان، بعد آشکار. گفتوگوهایی که بهجای کلمات، بوی هوس میداد. یکبار نوشت: «عکس خوده روان کن ببینمت.» بلاک کردم. تمام کاری که بلد بودم همین بود. اما این پایان نبود. با یک حساب دیگر دوباره ظاهر شد، پیدرپی پیامهایی حاوی کلمات رکیک میفرستاد. بار سوم با نام متفاوت؛ برایم نوشت: «دختر خوب در فیسبوک نمیچرخد.» و بدتر از همه تهمتهایی بود که به خودش حق میداد به من ببندد: «تو که با صد نفر میگردی، مره پس میزنی؟» بلاک کردم و بار چهارم با عکس پروفایل زنانه آمد و نوشت: «صدبار که بلاک کنی، صدتا اکانت دیگه درست میکنم. مه جنس شما ره میشناسم، حالا خوده پاک نشان بته». هر بار همان درخواستها، و وقتی جواب نمیشنید، توهینهای سنگین و فحشهای جنسی را روانه میکرد.
از ترس، خیلی کم وارد فیسبوک میشدم. هیچ درخواستی را قبول نمیکردم. اما درخواست پیام هربار میآمد. روزی با حسابی که نام زنانه داشت، درخواست فرستاد و نوشت: «اگر جواب نتی، فقط یک دیقه کار دارد که آدرس خانهات را پیدا کنم… میفهمم کی هستی». تهدیدهای کوچک، اما برای دختری آنقدر خام، کافی بود که ترس در استخوانم بنشیند.
بدتر از همه این بود که میترسیدم خانواده بفهمند. در جامعهای که همیشه زن را مقصر میداند، تنها فکر ذهنم این بود که اگر ببینند چنین پیامهایی آمده، موبایل را از من میگیرند، و شاید هم مرا سرزنش میکنند که «چرا از اول جواب دادی؟» میترسیدم همان جملههای دختر مذهبی صنفم درست از آب درآید: «موبایل گمراهی میآورد». همین ترس مرا وادار میکرد خاموش بمانم. هیچ نمیگفتم. و همین سکوت، آزار را طولانیتر میکرد.
کار تا آنجایی طول کشید که برای اینکه مردِ آن سوی صفحه در واقعیت پیدایم نکند و «رسوایی» نشود، حساب فیسبوکم را غیرفعال کردم و بیشتر از یک سال به آن سر نزدم. اما نتوانستم ترس را از وجودم دور کنم. هربار که شمارهای ناشناس برایم زنگ میزند یا پیام میدهد، ناخودآگاه حس میکنم همان مرد است که مشخصات بیشتری از من پیدا کرده است. از تمام گروههای واتساپ بیرون شدم که کسی شمارهام را نداشته باشد. حتی در گروههای درسی و هنری در تلگرام نیز با اضطراب حضور داشتم.
اما به مرور زمان، با آشنایی بیشتر با اجتماع و شناخت بیشتر از خودم، فهمیدم مشکل در «موبایل» نیست؛ در جامعهای است که زن را با نگاه هوسآلود میبیند و هرگونه ارتباط دیجیتال را فرصتی برای تسلط جنسی میپندارد. فهمیدم سکوت من بخشی از همان ساختار مردسالار است که زن را همواره گناهکار میبیند.
از آنجا بود که تصمیم گرفتم تسلیم نشوم. موبایل را کنار نگذاشتم. برعکس، از همان ابزار استفاده کردم تا مسیرم را پیدا کنم، کار کنم، بنویسم، و صدایم را بلندتر کنم. در برابر کسانی که سرشان به تنشان نمیارزد، سکوت نکردم، ولی داد هم نزدم؛ فقط مسیرم را ادامه دادم و اجازه ندادم مرا از دنیای مدرن بیرون کنند. چون هرچه بزرگتر شدم، فهمیدم جامعه چرا از زن آگاه میترسد. زنی که سکوت نمیکند، که قربانی را مقصر نمیداند، که میفهمد آزار آنلاین یک «حادثه» نیست، یک سازوکار است. سازوکاری که زن را میترساند تا مطیع بماند.
حق داشت نوال سعداوی وقتی گفت: «از هر مردی بپرسی چگونه زن خوبی باید بود، برایت ویژگیهای یک برده را تعریف میکند.»