غربت در وطن؛ وقتی به وحشت خو نمیگیریم
کارزار «۱۶روز فعالیت علیه خشونت» یک حرکت جهانی برای افزایش آگاهی و فشار برای پایان خشونت مبتنی بر جنسیت علیه زنان و دختران است که هر سال از ۲۵ نوامبر، روز جهانی منع خشونت علیه زنان، تا ۱۰ دسامبر، روز جهانی حقوق بشر ادامه دارد. شعار امسال این کارزار، «اتحاد برای پایان خشونت دیجیتال علیه همه زنان و دختران» است.
رسانه دیدبان قصد دارد در جریان این کارزار، اخبار و گزارشهای مربوط به زنان و دختران افغانستان را همراه با دلنوشتهها و شرح تجربههای شخصی آنان از انواع خشونت و محدودیت در صفحه ویژه «۱۶روز فعالیت علیه خشونت» منتشر کند.
امروز نوشتهای از سمیرا میخوانیم که درباره تجربهاش از زندگی زیر سایه مداوم وحشت با کتابچه خاطراتش درددل کرده است.
کتابچه خاطرات عزیزم! سلام
اینجا برایت از غربت و بیگانهگی مینویسم. از آدمی که نه از خانه دور شده و نه از وطن. ولی از تمام آرزو ها، اهداف و آیندهاش فرسنگ ها فاصله گرفته.
میدانی مرا تبعید کردند. فرستادندم به یک فضای مبهم غبار آلودی که فقط آنجا میشود غمگین بود.
از طالبان، خفقان، امر به معروف و بدبختیهایم آنقدر برایت نوشتم که شاید همه تبدیل شده باشند به کلیشه. ولی چه کنم؟ این فضا برایم عادی نمیشود! نمیتوانم با این وحشت خو بگیرم. نمیتوانم آرام بخوابم، راحت غذا بخورم و بغضی نداشته باشم. نمیتوانم تکتک رویاهام را در رودخانه بیندازم و بیخیال زندگی بشوم.
دیروز بازار میرفتم. هنگامی که از «چوک شهر نو» میگذشتم، دیدم کنارم یکی از ماموران امر به معروف با چپن سفیدی ایستاده. میدانستم اگر مرا با مانتو ببیند یا مرا با خود میبرد یا همانجا توی گرمای آفتاب مجبورم میکند سر سرک برای ساعتها بمانم. شاید فکر کنی ترسو یا ضعیفم ولی مهم نیست! من ترسیده بودم و شروع کردم به دویدن. آنقدر دویدم تا از نظرش محو شدم.
با قلب لرزانم یک گوشه قایم شدم و بعد از خرید، از کوچه پسکوچهها دوباره راهی خانه شدم.
میدانی شاید کمی از طالب و نحوه برخوردش با خودم بترسم، ولی بیشترین چیزی که در مقابله با اینها آزارم میدهد حس حقارت است. نمیتوانم ببینیم که به دست یک عده کمعقل دارم خوار و حقیر میشوم. ترجیح میدهم همیشه فرار کنم و از نظر پنهان بمانم.
حالا دیگر بیرون شدن از خانه هم برایم دشوار شده. تا بخواهم از خانه بیرون شوم اضطراب عجیبی دست و پایم را به لرزه میاندازد. شاید بگویی خیر است چادر نماز بپوش. ولی نمیتوانم و نمیخواهم. هوای هرات به شدت گرم است و من لباسهای تنم را به زور تحمل میکنم، چطور میتوانم یک چادر اضافی را هم رویش بر سرم بیاندازم؟ مگر خودآزارم؟
حتی اگر گرمی هوا هم نباشد، میدانم اگر امروز به حرف ظالم کنم فردا ظلم بیشتری خواهد کرد.
چیزی که برایت گفتم شاید عادیترین اتفاق زندگی یک زن در اینجا باشد ولی مینویسم برایت تا سالها بعد دوباره بخوانم و یادم بیفتد که هیچ چیز عادی نبوده و من چقدر مجبور به تحمل بودم. که یادم بیاید تسلیم شدنم به منزله مرگ بوده و خوش بشوم که مبارزه کردم و ادامه دادم.