از سقوط تا امروز؛ «چهار سالی که بهار نداشت»

در افغانستان، آغاز مکتب با بهار است. درختان تازهبرگ، حویلیها پر از بوی خاک نمخورده، و کوچهها پر از شتاب کودکانی که به سوی دروازههای باز میدویدند. بهار، فصل دفترچههای نو و کفشهای سفید بود. دخترانی که در مسیر مکتب شعرهای تازه آموختهشده را برای هم میخواندند، و پسرانی که توپ پلاستیکیشان را زیر بغل میگرفتند تا دیر نرسند.
چهار سال است که این تصویر از شهر پاک شده.
دروازههای مکتبها قفلاند؛ پشت آنها، نیمکتهایی که دیگر صدای برخورد دفترچه بر رویشان شنیده نمیشود. تختههایی که آخرین جملههای رویشان با گرد زمان پوشیده شده. پنجرههایی که زمانی با نور صبحگاهی میدرخشیدند، حالا کدر و بیرمقاند. در حویلی مکتب، علفهای هرز جای ردّ پاهای کودکان را گرفتهاند و تاب زنگزده با وزش باد، بیصدا عقب و جلو میرود.
کتابها، آن سوی این دروازهها، دیگر در دستهای کوچک نیستند. در خانهها، در صندوقچهها و زیر روسریهای کهنه جا گرفتهاند. گرد، حروف روی جلدشان را بلعیده و کاغذها بوی نم و خاموشی گرفتهاند. دختری که زمانی از حفظ میتوانست شعر «بهار آمد» را بخواند، حالا تنها به یاد دارد که روزی چنین شعری وجود داشت.
تابستانها بیرحمترند. آفتاب مستقیم بر دیوارهای گلی میریزد و کوچهها را خالیتر از همیشه میکند. دختران، پشت پنجرههای چوبی، از شکاف پردهها بیرون را نگاه میکنند. همانجا، در سکوت، میبینند که پسران همسنشان با کیفهای پر از کتاب میروند و برمیگردند. نگاه دخترها به زمین دوخته میشود، نه از شرم و نه از حسرت آشکار، بلکه از سنگینی احساسی که کلمهای برایش پیدا نمیشود.
چهار سال محرومیت، آرام و بیصدا، حافظه را تغییر میدهد. ریاضی از ذهن میرود، خط خوش به لرزش میافتد، شعرها فراموش میشوند، و نام معلمها محو میگردد. این فراموشی آهسته پیش میآید، مثل خشکیدن تدریجی شاخهای که کسی دیگر آبش نمیدهد.
شهر اما هنوز روزهایی را به یاد دارد که صبحگاهها پر از صدای صفهای دختران بود؛ صدای ورق خوردن دفترچهها، خندههای میان زنگ، و قدمهایی که به سوی آینده میرفتند. ولی حافظه شهر هم مثل عکسهای رنگباخته، هر روز کمرنگتر میشود.
کلیدهای این دروازهها گم نشدهاند. در جیب کسانی ماندهاند که بهار را فقط در باغهای خود میخواهند. و اگر این سالها ادامه یابد، شاید تنها سند باقیمانده، دفترچهای خاکخورده باشد که کسی در صندوقچهای پیدا کند. وقتی آن را باز کند، بوی کهنگی کاغذ بلند شود و روی نخستین صفحه، با خطی محو، این جمله دیده شود:
«بهار امسال، سال فراغت ما خواهد بود.»
– فاطمه عرفان